ایران و جهان

گفت‌و‌شنود منتشر نشده مرحوم اسدزاده در احوال تهران قدیم

خبرگزاری فارس؛ گروه دیگر رسانه ها: داریوش اسدزاده یکی از پیشگامان هنر‌های نمایشی ایران معاصر، سر بر خاک نهاد و دوستدارانش را داغدار خویش کرد. زنده‌یاد علاوه بر پیشینه طولانی هنری، از شاهدان دیرپای سیاست نیز بود و با نازک اندیشی‌های هنرمندانه، گهگاه به نقل و تحلیل آن می‌پرداخت. او در گفت وشنود منتشر نشده ای که پیش روی دارید، «احوال سیاست، فرهنگ و تئاتر تهران قدیم» را بازگو کرد. یادش گرامی باد.
دوره ابتدایی را در کجا تحصیل کردید؟
دبستان ترقی که نزدیک منزل‌مان بود.
تهران ۵۰۰ هزار نفری چه حال و هوایی داشت؟
تهران برای پادشاهان حکم بازار مکاره را داشت و برای تفریح، شکار و خوشگذرانی از آن استفاده می‌کردند و هر کدام به تناسب سلیقه و نیاز خود در آنجا ساختمانی بنا می‌کردند. مثلاً فتحعلی‌شاه اول باغ لاله‌زار را – که آن موقع خارج از محدوده تهران بود – انتخاب کرد، ولی خوشش نیامد و دستور داد باغ محمدیه را که در ۱۱ کیلومتری آنجا بود برای تفریح او مهیا کنند. شاه از ارگ سلطنتی به این باغ – که بسیار پر میوه و مصفا بود – می‌آمد و اغلب هم سران حکومتی از قبیل قائم‌مقام فراهانی را با خود می‌آورد. او از این باغ خوشش می‌آمد و دستور داد حدود و ثغور اینجا و همین‌طور باغ لاله‌زار را معلوم کنند. نقشه‌بردار هم نقشه باغ لاله‌زار را کشید که از میدان ارگ یا توپخانه شروع می‌شد و تا چهارراه لاله‌زار ادامه پیدا می‌کرد. بعدها این خیابان تا شمال کشیده شد و سپس این باغ‌وحش را به غرب تهران منتقل کردند. ناصرالدین‌شاه باغ لاله‌زار را برای سکونت به افراد مختلفی چون احمد قوام، سردار اسعد بختیاری، حاج امین‌الضرب، تاجرباشی، نجم‌الدوله، احمد فاضل عراقی، علاءالدوله، ناظم‌السلطنه، احتشام‌السلطنه، قائم‌مقام فراهانی، ناصرالملک، مخبرالدوله، شمس‌الدوله، سیف‌الدوله، انیس‌الدوله، قره‌گزلو، مؤتمن‌الملک، اتابک، پیرنیا و عده‌ای دیگر واگذار کرد. منزل احمد قوام امروز، موزه آبگینه است و منزل سردار اسعد بختیاری بعدها در اختیار بانک ملی قرار گرفت که به‌عنوان باشگاه از آن استفاده می‌شد. خانه علی‌اصغرخان اتابک در لاله‌زار بود و او برای این‌که راحت بتواند از باغ تا محل کارش برود، دستور داد از میدان توپخانه تا قصر قجر (کاخ) یک واگن اسبی بکشند!
چه شد این باغ تبدیل به خیابان لاله‌زار شد؟
بالاخره ناصرالدین‌شاه باغ را به قیمت ۹۰ هزار تومان فروخت و کم‌کم درخت‌های آن را بریدند و آن را تبدیل به خیابان کردند. در شمال این خیابان، خیابان سفارت اتریش یا همان خیابان استانبول قرار داشت. شرق آن به میدان مخبرالدوله می‌خورد و از غرب به میدان توپخانه می‌رسید.
وجه تسمیه میدان توپخانه چیست؟
در دوره ناصرالدین‌شاه، نام این میدان ارگ بود و اطراف آن برج و باروهای بلندی داشت و داخل آن از توپ‌ها و اسلحه‌ها حفاظت می‌شد و استراحتگاه سربازان هم بود. در سال ۱۲۶۷ .ق، امیرکبیر دستور داد آنجا را تجدید بنا کنند و نامش را به توپخانه تغییر داد. بعدها ساختمان شهرداری در ضلع شمالی این میدان قرار گرفت و رضاخان که باغ سعدآباد را از خانواده قاجار خرید، دستور داد بیابان‌ها و تپه ماهورهای اطراف آن را مسطح و تبدیل به طولانی‌ترین خیابان خاورمیانه، یعنی خیابان پهلوی (ولی‌عصر کنونی) کنند. بعد هم دستور احداث خیابان لاله‌زار را داد.
این‌که وضعیت اشراف، سران و بزرگان بود. مردم عادی چگونه زندگی می‌کردند؟
یک نمونه‌اش را برایتان می‌گویم و تو خود حدیث مفصل بدان از این مجمل. تابستان‌ها که مدرسه‌ها تعطیل می‌شد، در هوای داغ تابستان وظیفه من این بود که به یخچال بروم و برای خانواده یخ بیاورم. برای این کار زنبیل بزرگی را برمی‌داشتم و به محله دولاب می‌رفتم. خدا می‌داند موقعی که از ۴۰ پله یخچال پایین می‌رفتم، چه ترس و لرزی به جانم می‌افتاد که نکند لیز بخورم و به پایین یخچال بغلتم که دیگر حسابم پاک بود! هر جور بود خودم را به پایین یخچال می‌رساندم و یخ‌های گل‌آلودی را که کارگران به ضرب تیشه خرد کرده بودند، در زنبیل می‌ریختم و با هزار زحمت از پله‌ها بالا می‌کشیدم تا بعد زنبیل را بدهم وزن کنند و ده شاهی یا کمتر بدهم و این زنبیل را به خانه برسانم تا در نهایت آب آلوده و خنکی را نوش جان کنیم.
اولین تماشاخانه ایران هم در لاله‌زار تأسیس شد. از این ماجرا چه خاطره‌ای دارید؟
انصافا سیدعلی‌خان نصر حق بزرگی به گردن هنر نمایش ایران دارد. او سال ۱۳۱۹ با کمک هنرمندان بزرگی چون  استاد حالتی که مترجم، کارگردان، مجسمه‌ساز، نقاش و شاگرد استاد کمال‌الملک بود، دکتر نامدار، معزالدیوان دیوان‌فکری، بایگان، منزوی، بهرامی، محمدعلی ملکی، کمال‌الوزرا محمودی، شیبانی، ظهیرالدینی و بعدها بنده ـ که مدت ۳۰ سال در نویسندگی، کارگردانی، بازیگری و مدیریت نمایش خدمت کردم ـ تماشاخانه را تأسیس کردیم. متأسفانه در سال‌های اخیر، شاهد تبدیل شدن این تماشاخانه به مخروبه و زباله‌دانی هم بوده‌ام! جایی که روزگاری محل تجمع نویسندگان، کارگردان‌ها و بازیگران برجسته‌ای بود، در دوره کوتاهی به واسطه حضور احمد دهقان، وکیل مجلس و صاحب امتیاز مجله تهران مصور مرکز ثقل سیاست هم شد، ولی متأسفانه در اثر بی‌توجهی مسؤولان، این مکان فرهنگی بسیار مهم وضعیت رقت‌باری پیدا کرده است.
با توجه به آشنایی شما با احمد دهقان که به طرز سؤال برانگیزی توسط عوامل حزب توده ترور شد.بد نیست اشاره‌ای هم به این شخصیت فرهنگی ـ تاریخی داشته باشید؟
احمد دهقان اصالتا اصفهانی بود. او از اصفهان به تهران آمد و در مدرسه «اوگانیانس سینما» تحصیل و در چند فیلم سینمایی شراکت کرد. مدتی خبرنگار و عکاس روزنامه اطلاعات بود، ولی به دلیل آشنایی با سیدعلی‌خان نصر به تماشاخانه آمد و معاون ایشان شد و با پشتکار عجیبی به اداره تماشاخانه پرداخت و در رونق آن سهم به‌سزایی داشت. بعدها امتیاز مجله «تهران مصور» را با کمک عباس مسعودی، مدیر روزنامه اطلاعات، از عباس نعمت خرید و گروهی از بهترین و بااستعدادترین نویسندگان کشور را برای همکاری دعوت کرد و مجله «تهران مصور» را به محبوبیت و شهرت زیادی رساند. او با ارتباط گرفتن با مردان سیاسی قدرتمندی چون: قوام‌السلطنه، رزم‌آرا و… توانست در دوره پانزدهم مجلس شورای ملی از سوی حزب دموکرات قوام‌السلطنه، به عنوان نماینده مردم خلخال وارد مجلس شود. او در آنجا به مبارزات خود علیه حزب توده ادامه داد و پس از ترور هژیر در سال ۱۳۲۸، زمینه را برای نخست‌وزیری رزم‌آرا آماده کرد و توانست رقیب او حسن ارفع را از میدان به در کند و بار دیگر در مجلس شانزدهم نماینده خلخال شود.
ظاهرا احمد دهقان در باند اشرف پهلوی هم بود؟
همین‌طور است. او و عبدالحسین هژیر و سپهبد رزم‌آرا در باند اشرف بودند و در تمام ارکان دولت نفوذ کامل داشتند. دفتر تماشاخانه تهران و مجله تهران مصور و گراندهتل در کنار هم بودند. دفتر تماشاخانه به‌تدریج تبدیل به مرکز تجمع سیاسیون شد و از ساعت ۷ بعد از ظهر به بعد، اکثر رجال و نمایندگان با خانواده‌هایشان برای تماشای نمایش می‌آمدند. بعضی‌ها هم برای ملاقات با دهقان و بحث‌های سیاسی یا شخصی، تنهایی می‌آمدند. خودم بارها شاهد این رفت‌و‌آمدها بودم. بعد که تماشاخانه تهران در اثر آتش‌سوزی صدمه دید، دفتر مجله تهران مصور به خیابان ژاله، جنب بیمارستان شفا انتقال پیدا کرد.
ماجرای ترور احمد دهقان توسط حزب توده از کجا آب می‌خورد؟
بعد از این‌که بر سر موضوعی بین رزم‌آرا و احمد دهقان کدورت پیش آمد، احمد دهقان در مجله تهران‌مصور به چاپ سلسله مقالاتی از کریم روشنیان تحت عنوان «من جاسوس شوروی در ایران بودم» اقدام کرد. این مقالات که مبتنی بر اسناد و مدارک معتبری بودند، موجبات تیرگی روابط ایران و شوروی را فراهم آوردند و سفارت شوروی از دولت ایران خواست جلوی چاپ این مقالات را بگیرد. رزم‌آرا به احمد دهقان گوشزد کرد دست از ادامه این کار بردارد، اما دهقان توجه نکرد و در نتیجه، اختلاف بین آنها شدیدتر شد. رزم‌آرا هم دستور داد کریم روشنیان را دستگیر کنند و به خدمت سربازی بفرستند، اما او از سربازخانه فرار کرد و در مخفیگاهی به نوشتن مقاله‌ها ادامه داد! اشرف پهلوی پا در میانی کرد تا بلکه واسطه بین رزم‌آرا و دهقان شود، ولی فایده نداشت و اختلاف بین آنها دامنه وسیع‌تری پیدا کرد. احمد دهقان سرانجام اعلام کرد در مجلس آینده اسراری را که برای مردم و مملکت لازم است افشا خواهد کرد، اما قبل از افتتاح مجلس، در ۵ خرداد سال ۱۳۲۹ در دفتر تماشاخانه به ضرب گلوله فردی به نام حسن جعفری که از کارمندان شرکت نفت بود به قتل رسید.
شما هم آنجا بودید؟
لحظه شلیک آنجا نبودم، اما پس از آن دیدم دولّو، کاریکاتوریست مجله تهران مصور و علی خادم عکاس مجله زیر بغل احمد دهقان را گرفتند و داشتند او را از دفترش بیرون می‌بردند. همراهشان رفتم تا او را به بیمارستان ببریم. نزدیک‌ترین بیمارستان، بیمارستان شماره ۲ ارتش در خیابان بهار بود. دهقان فریاد می‌زد: «مرا به آنجا نبرید!» من و عده‌ای از بازیگران با تاکسی خودمان را به بیمارستان رساندیم. در بیمارستان را بسته بودند و اجازه ندادند ما وارد شویم. از لای نرده‌ها دیدیم اشرف، سپهبد امیراحمدی و دکتر لطیفی در محوطه بیمارستان دارند صحبت می‌کنند. از پشت پنجره‌های بیمارستان از تیمسار امیراحمدی حال احمد دهقان را پرسیدم.
گفت: «خون زیادی از او رفته است و رفته‌اند برایش خون بیاورند.»ولی خون نرسید و او در ساعت ۹ و نیم شب از
دنیا رفت!
منبع:جام جم
انتهای پیام/


منبع: فارس

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا