ایران و جهان

پرنده‌ای در عرش/ نگاهی به زندگی شهید «علی حسینی»

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها – معصومه مجدم: دیر شده بود! خیلی دیر و من نمی‌خواستم این روز دست خالی باشم؛ با سرعت خودم را به منزلشان رساندم. روزها بود که برای تولدش برنامه‌ریزی کرده بودم و می‌خواستم این تحفه ناچیز را امروز که روز تولد اوست پیشکش وجود مطهرش کنم.

حاج خانم روی صندلی نشسته بود؛ دانه‌های تسبیح را پشت سر هم رد می‌کرد و زیر لب ذکر می گفت‌. نگاهش به زمین گره خورده بود و انگار با شنیدن اسم «علی» خاطره‌ای دل‌انگیز به ذهنش خطور کرد و لبخند ملیحی روی لبش نشست.

آرام صدایش کردم «حاج خانم»، تسبیح را توی مشتش فشرد، گوشه چادر را به دندان گرفت، نگاهم کرد و بی مقدمه گفت: علی همیشه آن بالا بالاها بود. دوست و فامیل و همسایه و غریبه هر کس او را می‌دید می‌گفت «علی مالِ تو نیست» علی مال بالاست. فکر می‌کردم به خاطر شیطنت‌های کودکانه‌اش و عشقی که به ارتفاع داشت، این را می‌گفتند اما این طور نبود؛ علی واقعاً مال من نبود؛ پسرم از همان اول بالا بود.

چروک روزگار روی چهره ظریف مادر علی جا خوش کرده بود؛ غم در چشم‌هایش موج می‌زد اما در نگاه نافذش غرور و شادی هم بود مثل همه مادران شهید.

حاج آقا سری به تأیید تکان داد و گفت: علی هم مثل ما بود، نگاهش که می‌کردی انگار یک آدم ساده و معمولی بود که نماز و روزه‌اش قضا نمی‌شد اما کُل وجودش را که می‌کاویدی، انگشت حیرت به دندان می‌فشردی که وای! این پسر چه قدر با ما فرق دارد. ما علی را نفهمیدیم مادرش راست می‌گوید «علی از اول مال ما نبود».

اعزام به سوریه

قطره‌های اشک از پشت عینک حاج خانم قابل رؤیت بود؛ دست‌های پرمهرش را حجاب صورت کرد و با گوشه روسری، زلال اشک را گرفت و در پاسخ به ما که از او خواستیم از خودش و علی برایمان بگوید؛ سفره دل گشود و گفت: من، مادر شهید علی حسینی کاهکش هستم؛ چهار فرزند دارم، دو پسر و دو دختر که علی دومین فرزند من است؛ هفت سال است که علی شهید شده اما مثل این می‌ماند که تازه شهید شده است.

مادر می‌گوید: علی، مهربان، خوش اخلاق و دست و دلباز بود؛ او بچه‌ای نبود که روی حرف پدر و مادر حرف بزند یا خواهر و برادرش را ناراحت کند، بعضی بچه‌ها به پدر، مادر یا خواهر و برادر خود تندی‌هایی می‌کنند ولی علی اصلاً این‌طور نبود و همچنین اخلاقی نداشت.

مادر شهید حسینی ادامه می‌دهد: مثل همه بچه‌ها که باید به مدرسه می‌رفتند، علی هم در دبستان، راهنمایی و دبیرستان درس خواند و بعد خدمت سربازی رفت؛ البته امتحان دانشگاه را داد و گفت اگر دانشگاه قبول شدم به دانشگاه می‌روم در غیر این صورت به خدمت سربازی خواهم رفت؛ پسرم بعد از آن در رشته مهندسی برق قدرت دانشگاه اهواز درس خواند و مدرک گرفت، سپس در شرکت نفت مشغول به کار شد.

وی عنوان می‌کند: بعد از تایم کاری‌اش به مسجد حضرت رسول (ص) می‌رفت و هر کاری که در زمینه فنی بود، انجام می‌داد چون علی یک بچه فنی بود؛ وقتی از مدرسه می‌آمد، در یک چشم به هم زدن می‌دیدیم علی نیست، بچه‌ها وقتی می‌دیدند علی نیست به من می‌گفتند مامان علی نیستش، شما دیدید بچه‌ای که کارتون تماشا نکند؟ پسرم دنبال چیزهایی که در فکرش بود، می‌رفت مثلاً می‌گفت چرا شعله گاز زرد رنگ است و می‌رفت به آشپزخانه و می‌گفت «مامان بیا شعله گاز رو نگاه کن به این شعله نگاه کن به اون شعله هم نگاه کن ببین چه رنگی هستند» می‌گفتم این زرده و این یکی آبی، می‌پرسید می‌دونی چرا؟ آخه قند انداختم روی آن یکی. دیدید که می‌گویند فلانی آچار فرانسه است؟ علی هم آچار فرانسه خانه ما بود، برای برادرش کار می‌کرد، برای من همه جور کار فنی انجام می‌داد، حتی هم‌رزمانش می‌گفتند وقتی چیزی که خراب می‌شد، ما نگران نبودیم چون علی درستش می‌کرد.

مادر علی در مورد نحوه حضور در سوریه هم می‌گوید: سال ۹۳ قصد داشت به عراق برود که نشد؛ برای سوریه رفتنش اصلاً با ما صحبت نکرده بود، علی یک عادتی که داشت هر زمان بهش زنگ می‌زدیم سریع جواب می‌داد اما مدتی بود که وقتی زنگ می‌زدیم، جواب نمی‌داد؛ به همین خاطر چند بار زنگ می‌زدیم و وقتی که جواب می‌داد، بهانه‌های مختلفی می‌گفت مثلاً شارژ برق گوشی‌ام تمام شده بود و… اما اصل ماجرا چیز دیگری بود؛ پسرم برای آموزش مهارت‌های جنگی می‌رفت.

مادر شهید ادامه می‌دهد: شب قبل اعزامش به سوریه روبه‌رویم نشست، کاغذ و خودکار دستش بود و مرتب مطلب می‌نوشت و بعد از من خواست تا امضا کنم؛ گفتمش «چیه؟ من تا نخونم امضاش نمی‌کنم» پسرم خندید و کاغذ را به من داد، رضایت‌نامه بود، گفتم «جریان سوریه چیه؟» که علی توضیح داد «ما نباید اجازه بدهیم که داعشی‌ها به حرم حضرت زینب (س) دست درازی کنند».

لذت زندگی در شهادت است

محمدمراد حسینی کاهکش، پدر این شهید نیز در ادامه می‌گوید: پسرم آرزویش این بود که به سوریه اعزام بشود، روزی که علی خواست تا برگه رضایت‌نامه را امضا کنم، گفت «من تمام آرزوم اینه که برم سوریه، من باید برم به مردم، مملکت، ایران و این نظام خدمت کنم».

پرنده‌ای در عرش/ نگاهی به زندگی شهید «علی حسینی»

پدرش ادامه می‌دهد: از پسرم پرسیدم نمی‌خوای از زندگی لذتی ببری؟ جواب داد «لذت اینه که من برم سوریه اگه لیاقت داشتم شهید میشم اگه نه بر می‌گردم».

پدر علی می‌گوید: پسرم تک تیرانداز بود، حدود ۵۰ روز در سوریه بود. او با من تماس گرفت و گفت «بابا شاید پنج روز تماس نگیرم چون عملیات داریم»؛ پنچ روزی از پسرم خبری نبود، همه زنگ می‌زدند و می‌گفتند از علی چه خبر؟ که می‌گفتم بی‌خبرم.

او ادامه داد: در نهایت یکی از بستگان به ما گفت «عکس یک‌سری از شهدا را در میدان چهارشیر زدند، آنجا عکس علی هست!» به دامادم زنگ زدم و با هم رفتیم؛ باورم نمی‌شد، عکس علی هم در بنرهای چهارشیر بود، علی شهید شده بود و کسی به ما چیزی نگفته بود. سه روز قبل از زمان برگشتنش به شهادت رسیده بود، همان شبی که با ما تماس گرفت آخرین صحبتش با ما بود ولی نمی‌دانستیم، فردا صبح شهید شده بود.

پدر شهید حسینی توضیح می‌دهد: من و مادرش، خواهران و برادرش همه بی‌قرار بودیم، تشییع جنازه و خاکسپاری برگزار شد، دوستانش به خانه ما می‌آمدند اما حقیقتاً آنقدر درگیر این مشکل شده بودم که حضور ذهن نداشتم؛ اتفاقی بود که افتاده بود تمام جوان‌های ما برای این راه رفتند تا همه ما راحت باشیم و راحت زندگی کنیم. علی هیچ وقت از ذهن ما نمی‌رود این هم قسمت الهی بود که نصیب ما شد و افتخار می‌کنم که علی برای ما، مردم، نظام و اسلام رفت و ما هم باید در راه آنها قدم بگذاریم.

علی حسینی کاهکش، شهید مدافع حرم متولد ۳۰ شهریور سال ۱۳۶۳ است، او اولین شهید گردان نور بود که ۱۲ بهمن ۱۳۹۴ در عملیات آزادسازی شهرهای شیعه نشین نبل و الزهرا به فیض شهادت نائل شد.


منبع: مهر

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا