دست ادبیات معاصر در جذب مخاطب خالی است
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ جواد شیخالاسلامی: زبان فارسی و ویژگیهای آن باید به طور غیرمستقیم به دنیا معرفی شود تا افراد به یادگیری و فهم آن ترغیب شوند. به عبارت دیگر زبانی به تدریج برای دیگران جذاب میشود و درصدد یادگیری آن بر میآیند، که درون خودش زایا است. افراد باید احساس کنند این زبان برایشان آوردهای دارد و از طریق آن به لحاظ فکری تغذیه میشوند.
درباره رمان و ادبیات داستانی هم همینطور است. مردم دیگر ملل باید ببینند در این زبان آثاری نوشته میشود که میتواند بخشی از وضعیت مدرن انسان را در جوامعی مثل جوامع ما بازگو کند. به هر صورت افراد بسیاری هستند که به دنبال شناخت جوامع در حال گذار از سنت به مدرنیته و شناخت جوامع اسلامی هستند. بخش عمدهای از این شناخت هم از طریق آثار ادبی حاصل میشود که ما رقمزننده آن هستیم.
اینها بخشی از گفتگوی علی اصغر عزتی پاک نویسنده و شاعر است که در گفتگو با خبرگزاری مهر به آن اشاره کرده است.
مشروح این گفتگو را در ادامه میخوانید:
* آقای عزتیپاک در سالهای گذشته درباره ترویج زبان فارسی بحثهایی زیادی شکل گرفته که چندان هم کمکی به رفع موانع نکرده است. مشکل کار کجاست؟
در زمینه ترویج زبان فارسی دو رویکرد وجود دارد که هر دو لازم و ضروری است؛ یک رویکرد قائل به ترویج مستقیم زبان فارسی از طریق ایجاد و گسترش کرسیهای آموزش زبان فارسی در سایر کشورها است. اگرچه مسائلی در این راستا هم وجود دارد؛ از جمله اینکه اکنون به طور رسمی در دنیا مردمان سه کشور ایران، تاجیکستان و افغانستان به زبان فارسی تکلم میکنند ولی این فارسیزبانان به دلیل تنوع الفبا و رسمالخط از همدیگر دور افتادهاند که این مسئله مستلزم یک همافزایی فرهنگی است. باید وزارت فرهنگ و آموزش عالی ما با نگاه به منافع کلانتر در زبان فارسی رایزنیهایی با این کشورها در این خصوص داشته باشند. همچنین به لحاظ تاریخی ما در کشورهایی مثل هند، پاکستان و بخش بزرگی از عراق و حتی ترکیه، کرسی زبان فارسی و اصلاً مخاطب زبان فارسی داشتهایم که باید روی این کشورها سرمایهگذاریهای بیشتر و جدیتری صورت بگیرد تا ارتباط این مردم را دوباره با زبان فارسی برقرار کند. برخی اقدامات دیگر هم وجود دارد که متأسفانه هنوز مورد توجه قرار نگرفته است؛ به طور مثال در نرمافزارهای معروف و بزرگ آموزش و یادگیری زبان همچون «دولینگو»، زبان فارسی وجود ندارد. خوب است که مراجع خصوصی یا دولتی رایزنی کنند تا زبان فارسی هم به این نرمافزارها راه پیدا کند تا اگر کسی در دنیا خواست زبان فارسی را بیاموزد، این امکان برایش فراهم باشد.
* رویکرد یا راه بعدی چیست؟
مهمتر از همه این است که زبان فارسی و ویژگیهای آن به طور غیرمستقیم به دنیا معرفی شود تا افراد به یادگیری و فهم آن ترغیب شوند. این همان رویکرد دوم است که من اهمیت آن را بسیار بیشتر از مورد اول میدانم. زبانی به تدریج برای دیگران جذاب میشود و درصدد یادگیری آن بر میآیند، که درون خودش زایا است. افراد باید احساس کنند این زبان برایشان آوردهای دارد و از طریق آن به لحاظ فکری تغذیه میشوند. این ما هستیم که باید به دیگران نشان بدهیم اتفاقات پویا و به روز و جدی در این زبان اتفاق میافتد؛ مثلاً باید نشان بدهیم شاعران خوبی در حال پرورش هستند و شعرهای فاخری در این زبان سروده میشود، یا متون فکری و فلسفی و علمی مهمی در آن نوشته میشود؛ چنانکه امروز درباره زبان فارسی وضعیت همینطور است؛ یعنی آثار خوبی تولید میشود.
* نقش رمان و ادبیات داستانی در ترویج زبان فارسی چگونه و چقدر پررنگ است؟
درباره رمان و ادبیات داستانی هم همینطور است. مردم دیگر ملل باید ببینند در این زبان آثاری نوشته میشود که میتواند بخشی از وضعیت مدرن انسان را در جوامعی مثل جوامع ما بازگو کند. به هر صورت افراد بسیاری هستند که به دنبال شناخت جوامع در حال گذار از سنت به مدرنیته و شناخت جوامع اسلامی هستند. بخش عمدهای از این شناخت هم از طریق آثار ادبی حاصل میشود که ما رقمزننده آن هستیم؛ لذا اگر فضای ادبی ما پویا باشد و بتوانیم این آثار را با ترجمه به دیگران ارائه کنیم، میتواند در زمینهسازی شناخت ایران و سنت و فرهنگ و تمدن و جامعه ایرانی بسیار مؤثر باشد و زمینههای آشنایی دیگران را با زبان فارسی ایجاد کند. این مقدمهای خواهد بود برای ترغیب و تهییج به یادگیری زبان فارسی.
* به نظر شما ترجمه باید دارای چه ویژگیهایی باشد تا کماکان برای مخاطب غیرایرانی جذاب باشد و او را به یادگیری زبان فارسی ترغیب کند؟
اهالی ادبیات میدانند وقتی که اثری به ترجمه میرسد، بیشتر ارزشهایش میریزد و از سطح آثار ادبی کاسته میشود؛ لذا کسی که با یک اثر فربهی در زبان مقصد مواجهه میشود، پیش خودش فکر میکند که این اثر در زبان مبدأ چقدر شکوهمند بوده است؟ همین باعث میشود مخاطب غیرایرانی برای یادگیری زبان اصلی اشتیاق و تمایل پیدا کند تا این اثر را به زبان اصلی بخواند. چون اهل ادبیات و فکر و اندیشه میدانند بخشی از ادبیات که بیانگر نغمه وجودی و روحی انسان است، در زبان اصلی اتفاق میافتد؛ لذا میروند به سمت آموختن آن تا از سرچشمه آن سیراب شوند و خود آن آثار اصیل و اصلی را بخوانند. خاطرم است که تلویزیون گزارشی از یک مجموعه آموزش زبان فارسی در روسیه پخش کرد که خبرنگار از زبانآموزها در خصوص هدف و دلیل آنها از آموختن زبان فارسی میپرسید. در آن گزارش که به مناسبت روز خیام هم تهیه شده بود، همه آنها جواب میدادند «ما به خاطر خیام میخواهیم زبان فارسی را بیاموزیم و دوست داریم خیام را به زبان اصلی بخوانیم». در تمام کشورها و در تمام دورانها، خواندن یک نویسنده، یک شاعر، متفکر و اندیشمند بزرگ در زبان اصلی یک فضیلت است؛ چنانچه آدمهای بسیاری زبان آلمانی را یاد میگیرند که هایدگر بخوانند، بسیاری فرانسه میآموزند که کامو و هوگو بخوانند.
* پس شما ابتدا تولید آثار فاخر و دارای اندیشه و فکر ایرانی، و سپس ترجمه آنها را در ترویج زبان فارسی مؤثر و مهم میدانید.
همینطور است. ترویج زبان فارسی سویههای زیادی دارد که یکی از آنها کمک به ترجمه آثار مهم و فاخرمان به زبانهای دیگر است. این آثار هستند که میتوانند مُبلّغ زبان فارسی باشند و جلب مشتری کنند و به نحو غیر مستقیمی به مخاطبینشان القا کنند که این زبان، زبانِ از دور خارجشدهای نیست؛ زبان زنده و زایایی است که در آن نو به نو اتفاقات تازه میافتد. چنان که واقعاً زبان فارسی زبان رو به مرگی نیست و درک و دریافت من از ادبیات اینطور میگوید که در یک قرن اخیر، در شعر و داستاننویسی ما اتفاقات مهمی رخ داده است. منتها تا زمانی که دنیا از آن بیاطلاع است، مُهرِ «باطل شد» روی زبان فارسی میزند. با ترجمه آثار خوبمان است که میتوانیم به دنیا این پیام را برسانیم که زبان ما زبان زایا و زنده و پویایی است. وقتی مخاطب جهانی این آثار را خواند و از جهان آن لذت برد، تازه ترغیب میشود که به سراغ زبان اصلی بیاید و آن اثر را به زبان اصلی و با شکوهمندی تمام بخواند. چنانچه درباره زبان ترکی هم این اتفاق افتاد. اگر ناظم حکمت نبود شاید امروزه از زبان ترکی خبری نبود، اما اکنون در بخشهای زیادی از دنیا بسیاری از افراد در حال یادگیری زبان ترکی هستند، چون برایشان خواندن ناظم حکمت به زبان اصلی مهم است. ما هم تا زمانی که با ترجمه آثارمان، به دنیا پیام زنده بودن این زبان را صادر نکنیم، توجهی به این زبان نخواهد شد. این مسیر، مسیری است که دیگر کشورها رفتهاند و از آن جواب گرفتهاند. چارهای نداریم جز اینکه خوب بنویسیم و آن را منتشر و ترجمه کنیم.
* چرا ادبیات داستانی ما در حوزه ترجمه و جذب مخاطب غیرایرانی، نتوانسته به موفقیتی مثل شعر دست پیدا کند؟
در پاسخ به این پرسش باید به یک نکته بسیار بسیار مهم که مشکل اصلی نیز هست، اشاره کنم که اگر آن بازگو و رفع شود، تمام این گرهها باز میشود. ببینید؛ مخاطب اصیل ادبیات، هم به دنبال لذت است و هم در عین حال دستیابی به فکر نو، حرف نو و چشم انداز نو در برابر انسان. ما در آثار اصیلمان در دوره شکوفایی ادب فارسی همه این ویژگیها و مشخصهها را داریم؛ اما صادقانه میگویم که در دوران معاصر دستمان خالی است و این ویژگیها را در آثار ادبی امروزمان نمییابیم. چرا که ادبیات داستانی معاصر ما به شدت ترجمهزده است؛ یعنی بازنویسی اندیشهها و آرای غربی که نویسنده آنها را خوانده و از روی آنها بازنویسی است! درواقع به نحو دیگری همان حرفها را تکرار میکنند و فکر میکنند آدم جدید و مدرنی هستند. چه طور میتوانیم آدم جدیدی باشیم وقتی حرف دیگری و دیگران را میزنیم؟ دیگرانی که مخاطب خارجی پیشتر از ما آنها را خوانده و پشت سر گذاشته است. متأسفانه ما اندیشههای دیگران را نُشخوار میکنیم و میخواهیم همان را به مخاطب غربی بازگردانیم. این چه جذابیتی میتواند داشته باشد؟! وقتی این ویژگیها و اصالت را از خودمان دریغ کردیم و حرفهایی را که هیچ ریشهای در این مملکت و فرهنگ و سنت نداشتند به آثارمان آوردیم، آن هم به قدری ناشیانه و ناتوان که حتی نمیتواند آن حرفها و اندیشهها را درونی و بومی کرده و نسبتی با مسائل خودمان برقرار کند، طبعاً دیگران به تقلبی و سطحی بودن این آثار پی میبرند و به آن نزدیک نمیشوند.
چه طور میتوانیم آدم جدیدی باشیم وقتی حرف دیگری و دیگران را میزنیم؟ دیگرانی که مخاطب خارجی پیشتر از ما آنها را خوانده و پشت سر گذاشته است. متأسفانه ما اندیشههای دیگران را نُشخوار میکنیم و میخواهیم همان را به مخاطب غربی بازگردانیم. این چه جذابیتی میتواند داشته باشد در حقیقت داستان و شعر جدید ما در یک بدفهمی، انحراف و کجروی تاریخی قرار گرفته و ادامهدهنده سنت ادبی خودمان نیست. به عبارتی ما امروز بر شانههای نظامی و فردوسی و مولانا و حافظ و … سوار نیستیم. ما خواستیم یک چیز تازه بنا کنیم، از چه؟ از پوچ! و متأسفانه همینطور همان مسیر را ادامه میدهیم. معلوم است که غزلیات حافظ، که دروازهای به روی بشر میگشاید همچنان جذاب است، یا مولانا که دریای مواجی است که هر بار آن را میخوانیم دچار شگفتی میشویم؛ اما آثار جدید هیچ جذابیتی ندارد. همانطور که اشاره شد، وقتی یک اثر ادبی به خصوص شعر ترجمه میشود بسیاری از ظرایف آن میریزد. آنچه باعث میشود که همچنان این اشعار جذاب و گیرا باشند و مخاطب غیر فارسی را به سوی خود بکشند، همین اندیشه و رویکرد است که دریچهای به روی خواننده میگشاید و به او میگوید میتوانی در سنت و فرهنگ و جامعه خودت از این منظر هم زندگی را ببینی. چنانچه در آثار مشرقزمین این اتفاق افتاد و آدمهای زیادی در غرب به آرا و اندیشهها و رویکردهای شرقی روی آوردند و امروزه هم براساس آن زندگی میکنند؛ با الهام از مثلاً زندگی بودا و دیگران. ما امروز در ادبیاتمان این ویژگیها را نداریم، چون پشت کردهایم به سنت ادبی خودمان. ریشه این مسئله هم این است که متأسفانه ترجمه قدرتمند شد و ما فکر کردیم رونویسی از ترجمهها میتواند ما را مدرن جلوه بدهد؛ در حالی که عین عقب افتادگی بود و دنیا هم این را میفهمد.
* اشارهای هم به حجم زیاد ترجمه آثار غیر ایرانی به زبان فارسی داشتید؛ درباره این تأثیر توضیح دهید؟
خلاصهاش این است که نظامی در هفت پیکر میگوید «ایران جانِ جهان است»، ولی نویسنده معاصر این مؤلفه را نادیده گرفته و ایران برای او از اهمیت افتاده است. در حالی که برای مردم ایران که باهوش هستند و کم و بیش با حافظ و مولانا و نظامی و… زندگی کردهاند، اینطور نیست؛ یعنی ایران و سنت ادبی و فرهنگی ایران برایشان جدی و مهم است. لذا وقتی با آثار ایرانی مواجهه میشوند که هیچ اثری از روح و شکوه ایرانی در آن نیست و صفحاتی سیاه و تباه و دلمرده به دور از واقعیتِ ایران است و گرهی از زندگی آنها هم نمیگشاید، به آن پشت میکنند و میروند به سراغ آثاری که امید به زندگی، یادآوری شکوه وجود انسان و رویکرد جدید و… برای آنها به ارمغان بیاورد.
این یک زنگ خطر است که مردم ایران از نویسندگان و شعرای معاصرمان پیشی گرفتهاند. به این دلیل که اهالی ادبیات ما فقط در سویه تاریک زندگی لانه کردهاند و هستی را از آنجا مینگرند و هیچ راهی برای برونرفت تعریف، و هیچ روشنایی تصویر نمیکنند. در حالی که اتفاقاً مردم در سویه روشن هستند و دنبال آثاری هستند که از آن لذت ببرند. معالاسف نویسندگان و شعرای ما چیزی برای عرضه ندارند، نه در زیبایی و نه در معنا و مضمون. مردم به دنبال زندگی هستند. به همین دلیل اگر آن را در آثار ایرانی و تألیفی پیدا نکنند، از نویسندگان و آثار ایرانی خداحافظی میکنند و پی آثار خارجی میروند. این نکته هم لازم به ذکر است که قاعدتاً توقع این نیست که مردم فقط آثار تألیفی بخوانند، اما این توقع بهجایی است که بخش عمده آثار مورد مطالعه مردم، تألیفی باشد. چرا که حرفی از خودشان و برای خودشان است؛ اما وقتی انتظاراتی که دارند در آثار تألیفی تأمین نمیشود، به سمت آثار ترجمه میروند.
من اساساً معتقدم که نویسندگان ایرانی باید چند سالی سکوت کنند و در این سکوت خود را بازسازی کنند و تصمیم بگیرند که نگاهشان به زندگی و جامعه ایرانی را واقعیتر، عینیتر و متناسب با حیات و نگرش مردم ایران به زندگی تنظیم کنند. ادبیات زنده بودن میخواهد. آنها باید در این سکوت بسنجند که آثارشان چه نسبتی با زندگی و حیات دارد.
* نویسنده ایرانی وقتی میخواهد داستان و فضایی خلق کند، باید با نگاه به مخاطب ایرانی بنویسد یا با نگاه به یک مخاطب فراملی و فرامذهبی؟
نویسنده ایرانی ابتدا باید برای خانواده خودش بنویسد، برای شهرش، برای کشور و ملتاش. هرچه قدر که خوانندگانش احساس کنند این اثر به باز شدن گرههای فکریشان کمک میکند یا افقهای جدیدی پیش روی آنها باز میکند، این احتمال که این اتفاق را برای مردمان دیگر رقم بزند، خیلی زیادتر است. بنابراین تا نویسنده ایرانی نتواند افق روشن، رو به جلو و امیدوارانهای پیش روی مردم خودش بگشاید، قطعاً نمیتواند برای دیگران راهگشا باشد. وقتی میان مردم خودش محبوب، محترم و جذاب نباشد، طبعاً نه مردمش مبلغ اثرش خواهند بودند و نه دیگران به سراغ او میآیند.
منبع: مهر